جام زهر
امروز برام زنگ زد یک دوست چندبار جواب ندادم . بعدش رفتم دیدم نیست رفته بود . کلی حرف زدیم تلفنی اما ته دلش یک چیزی بود که نمیخواست بگه .
گفت بیا جام . رفتم جایش خانه اش یک قرآن گذاشت جلوم .
گفت قسم بخور که هرچی بگم گوش کنی و کاری رو تنهایی انجام ندی گفتم عشقممم .....
گفت قسم بخور .
مادر چندین فرزند بود فرزندانش بزرگ و دانشگاهی اند نتونستم نع کنم قسم خوردم .
گفت عشقت ازدواج کرده .
گفت امروز دوتا لیوان زهر آماده کرده بودم یکی برای تو یکی برای خودم .
خواستی بخور باهم نخواستی هم باهم .
اشکهایش ریخت گفت چند روزه این طوری شنیدم بعد حرفهای دیروز امروز بیشتر رفتم جلو و اینبار شنیدم که .... /.
گفتم ایمان داری ؟
گفت آره .
گفتم منابع شما ؟
و گفت .
وقتی از او چند سوال بیجواب پرسیدم بابت جوابها ماند .
زنگ زد به منابعش و تناقض ها آشکار شد .
دروغها مشخص شد .
اما عذاب میکشم .
خیلی در حال تحقیقات بیشترم . خیلی زیاد .
دست آخر وقت آمدن از خانه اش یک کلام گفتم اگر پای حرفت هستی جامت هم آماده باشد .
گفت من قسم خوردم .
خوب میداند که وقتش برسد مرد عملم .
من یک قسم خوردم او هم ، هم قسم با من شد .
من یک ثانیه تحمل دیدن کسی را کنار او ندارم .
یک ثانیه .
این را همه میدانند و خوب هم قابل اثبات است .
از دل و با تمام وجود دوستش دارم .
سالها خدا خدا کردم و دعا .
برای خیلی چیزها نتیجه اش این نیست نباید باشد .
که انشاءالله نیست و نخواهد بود.
که اگر باشد به مولاه قسم جام زهر را مینوشم .
نظرات شما عزیزان: